تاريخ : برچسب:, | | نویسنده :

ساعتها زیر دوش می نشینی


به کاشی های حمام خیره می شوی..
 

غذایت را سرد می خوری !!
 

 
ناهار ها نصفه شب 
 

 


صبحانه را شام!

لباسهایت دیگر به تو نمی آیند 
 

 


همه را قیچی می زنی!

ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی
 

 


و هیچ وقت آهنگی  را حفظ نمی شوی!

شبها علامت سوالهای فکرت را می شماری 
 

 


تا خوابت ببرد!
 

تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست...
 


 



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : Reza & Ayla

فصل دلگیر

ابر ها به اسمان نقش سیاهی میزنند

دلگیرم از یک فصل دلگیر

دلگیرم از این که همه چی تمومه

بین من و تو

اشک هایم را به خودم هدیه می دهم

دلگیری ها اشک های که بیهوده بودن

دلگیر از گله های که می کنی

چه منو کوچیک میدونی  تو دنیای که داری

این فصل چه دلگیر بود برایم

نفسهایم سنگینن شاید از این فصل من وداع بگویم

من میروم این فصل به سر میرسد

تو خوشحالی که من نیستم

یه فصل دلگیر مرا احاطه کرده

نمی بینی ابر ها با اسمانم چه کردن

یادم مییاید گفته بودی

دلت مثل اسمونه

حالا اون اسمون بی طلوعی بی غروبی
چه دلگیر

شاید من به پایان برسم بی نتیجه یا فصل دلگیر

 

 



صفحه قبل 1 صفحه بعد
  • روزمره
  • چاله