ساعتها زیر دوش می نشینی
فصل دلگیر
ابر ها به اسمان نقش سیاهی میزنند
دلگیرم از یک فصل دلگیر
دلگیرم از این که همه چی تمومه
بین من و تو
اشک هایم را به خودم هدیه می دهم
دلگیری ها اشک های که بیهوده بودن
دلگیر از گله های که می کنی
چه منو کوچیک میدونی تو دنیای که داری
این فصل چه دلگیر بود برایم
نفسهایم سنگینن شاید از این فصل من وداع بگویم
من میروم این فصل به سر میرسد
تو خوشحالی که من نیستم
یه فصل دلگیر مرا احاطه کرده
نمی بینی ابر ها با اسمانم چه کردن
یادم مییاید گفته بودی
دلت مثل اسمونه
حالا اون اسمون بی طلوعی بی غروبی
چه دلگیر
شاید من به پایان برسم بی نتیجه یا فصل دلگیر
.: Weblog Themes By Pichak :.